زیباترین اشعار شهادت امام رضا (ع)

به گزارش مجله یک کامپیوتر، شعر شهادت امام رضا که شاعران آیینی برای شهادت ایشان مصادف با سی ام ماه صفر سروده اند، ابراز ارادت خالصانه ای به پیشگاه امام هشتم شیعیان است.

زیباترین اشعار شهادت امام رضا (ع)

خبرنگاران | سرویس سرگرمی - شهادت امام رضا علیه السلام در روز سی ام ماه صفر سال 203 هجری قمری رخ داده است. به دلیل حضور مرقد مطهر امام رضا علیه السلام در ایران، ایشان به عنوان ولی نعمت ایرانیان شناخته شده اند و شعرهایی که برای امام علی بن موسی الرضا (ع) سروده می گردد، از لحاظ تعداد فراوان هستند؛ بعلاوه از دل برآمده، شور و حال فراوان دارند. منتخب بهترین شعرهایی را که به مناسبت شهادت این امام همام سروده شده، در خبرنگاران بخوانید.

برگزیده اشعار شهادت امام رضا (ع)

کار تو همه مهر و وفا بود، رضا (ع) جان

پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا (ع) جان

آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی

معصومه مظلومه (س)، کجا بود رضا (ع) جان؟

بر دیدنت آمد چو جوادت (ع) ز مدینه

سوز جگرش، یا ابتا بود رضا (ع) جان

تنها نه جگر، شمع صفت شد بدنت آب

کی قتل تو این گونه روا بود، رضا (ع) جان

تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا (س)

بالای سرت نوحه سرا بود رضا (ع) جان

یک چشم تو در راه، به ملاقات جوادت (ع)

چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا (ع) جان

جان دادی و راحت شدی از زخم زبان ها

این زهر، برای تو شفا بود رضا (ع) جان

از آتش این زهر، تن و جان تو می سوخت

اما به لبت، ذکر خدا بود رضا (ع) جان

روزی که نبودیم در این عالم خاکی

در سینه ما، سوز شما بود رضا (ع) جان

از خویش مران میثم افتاده ز پا را

عمری در این خانه گدا بود رضا (ع) جان

غلامرضا سازگار

***

مسافری که اجل گشت همسفرش

سفر رسیده به انتها در آخر صفرش

هنوز آید از آن حجره غریب به گوش

صدای ناله آهسته پسر پسرش

چه خوب اجر رسالت به مصطفی دادند

که پاره جگرش، پاره پاره شد جگرش

اگر چه کار گذشته، اجل شتاب مکن

جواد آمده از ره به دیدن پدرش

ز اشک ها جوادالائمه پیدا بود

که شسته دست دگر از دنیا محتضرش

پسر به صورت بابا نهاد صورت خویش

پدر گرفت به زحمت سرشک از بصرش

غلامرضا سازگار

***

آسمان زیر پرت بود زمین افتادی

یک عبا روی سرت بود زمین افتادی

نه صدای تو به گوش کسی آن روز رسید

نه کسی دور و برت بود زمین افتادی

صورتت خاکی و دستار و عبایت خاکی

مادرت در نظرت بود زمین افتادی

زهر از جان تو آقا جگرت را می خواست

آتشی بر جگرت بود زمین افتادی

ناله می کرد جوادت به سرش می زد آه

اشک در چشم ترت بود زمین افتادی

مثل یک مار گزیده به خودت پیچیدی

خوب شد که پسرت بود زمین افتادی

ولی افسوس به میدان دل خون برد حسین

نیزه از پشت زدند و به زمین خورد حسین…

مسعود اصلانی

***

هر چند ناتوان شدی اما ز پا نیفت

ای هشتمین عزیز، عزیز خدا نیفت

می ترسم آن که در بریزد به پهلویت

باشد ز پا بیفت ولی بی هوا نیفت

کوچه به آل فاطمه خیری نداشته

دیوار را بگیر و در این کوچه ها نیفت

مردم میان شهر تماشات می نمایند

این بار را به خاطر زهرا (س) بیا نیفت

دامان هیچ کس به سرت سر نمی زند

حالا که نیست خواهر تو پس ز پا نیفت

تکه حصیر خویش از این حجره جمع کن

اما به یاد نیمه شب بوریا نیفت

ای وای اگر به کرببلا بوریا نبود

راهی برای دفن شه کربلا نبود…

علی اکبر لطیفیان

***

دل همواره غریبم هوایتان کرده است

هواى گریه پایین پایتان کرده است

وَ گیوه هاى مرا رد پاى غمگینت

مسافر سحر کوچه ها یتان کرده است

خداش خیر دهد آن کسى که بال مرا

کبوتر حرم باصفایتان کرده است

چگونه لطف ندارى به این دو چشمى که

کنار پنجره ها یت صدایتان کرده است؟

چگونه از تو نگیرم نجات فردا را؟

خدا براى همین ها سوایتان کرده است

چرا امید ندارى مدینه برگردى؟

مگر نه آنکه خدا هم دعایتان کرده است؟

میان شهر مدینه یگانه خواهرتان

چه نذرهاى بزرگى برایتان کرده است

تو آن نماز غریب همواره ها هستى

که کوچه هاى خراسان قضایتان کرده است

سپیده اى و به رنگ شفق در آمده اى

کدام زهر ستم جابجایتان کرده است

علی اکبر لطیفیان

ناله و زمزمه مرغ سحر می آید

مگر امروز عزیزی ز سفر می آید

برو ای باد صبا گو به غریب الغربا

تقی امروز به ملاقات پدر می آید

منتظر باش طبیبانه پسر از ره دور

سر بالین تو با دیده تر می آید

چشم بگگردد، دم دادن جان سرور طوس

ناگهان دید جوادش که ز در می آید

لیک در کرببلا قصه به عکس اینجاست

آنچه در دست ز تاریخ و خبر می آید

دید در کرببلا زینب مظلومه زار

که حسین بر سر بالین پسر می آید

چهره بر چهره فرزند نهاد آن شه و دید

خون از آن صورت مانند قمر می آید…

***

در خاک می پیچد تنش را مرد غربت

دارد در این حالت تماشا مرد غربت

باید تماشا کرد و خون از چشم بارید

دریا به دریا همنوا با مرد غربت

هرم نفس ها یش پر از تأثیر زهر، است

در آتش افتاده ست گویا مرد غربت

او آب را پس می زند ای وای، ای وای

در فکر عاشوراست آیا مرد غربت؟

یک شهر عاشق دارد و سرگشته اما

تنهاتر از تنهاست این جا مرد غربت

دردانه ای بوی مدینه با خود آورد

خوبست دیگر نیست تنها مرد غربت

یک کهکشان راه است تا فهمیدن او

هفت آسمان شد فاصله تا مرد غربت

محمد بابامیری

***

آمد از راه و کشید آرام عبا روی سرش

یعنی امروزست روز ناله ها آخرش

هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت

می کشد خود را به سوی خانه مثل مادرش

روی خاک کوچه دنبالش اگر دقت کنی

بنگری آثاری از خاکی ترین بال و پرش

او زمین می خورد و می خندید بر حالش عدو

این هم ارثی بود که برده ز جدّ اطهرش

صحنه جان دادن او روضه مستوره شد

حجره در بسته می داند چه آمد بر سرش

بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن

خادمش دید و ولی هرگز نمی شد باورش

یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت

از مدینه بهر کمک زود آمد دلبرش

کربلا بابا رسید اما پسر افتاده بود

قلب شاعر آب شد در این دو بیت آخرش

هر چه قدر آغوش خود وا کرد اکبر جا نشد

تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش…

قاسم نعمتی

***

با سینه ای که آتش از آن شعله می کشید

ناله برای کشته دیوار و در کشید

او بود و خاک حجره و یک ناله ضعیف

آری نفس نفس زدنش تا سحر کشید

یک روزه زهر بر دل زارش اثر نمود

گاه سحر به جانب جانانه پر کشید

در انتظار آمدن میوه دلش

پا را به سوی قبله چنان محتضر کشید

سینه زنان دریده گریبان پسر رسید

دستی به روی ماه کبود پدر کشید

شمس الشّموس روی زمین اوفتاده و

فریاد ای پدر ز دل خود قمر کشید

آه از دمی که زینب کبرای غم نصیب

آمد تن امام زمانش به بر کشید

با دست زخم خورده خود دختر علی

تیر شکسته از تن ارباب در کشید

گل مانده بود در وسط تیغ و نیزه ها

آمد ز پای ساقه یاسش تبر کشید

حسن لطفی

***

از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است

گویی تمام بسترم آتش گرفته است

تر می نماید لبان مرا کودکم ولی

از تشنگی، لب ترم آتش گرفته است

پا می کشم به خاک و نفس می زنم که شهر

از آه آه آخرم آتش گرفته است

حالا کبوتران به غمم گریه می نمایند

از بال و پر زدن، پَرم آتش گرفته است

امشب تمام حجره من کربلا شده

یک جرعه آب، حنجرم آتش گرفته است…

حسن لطفی

زهر جفا نیلی کرده پیکر من

یعنی رسیده لحظه ها آخر من

در بین حجره بر خودم می پیچم از درد

این چه بلایی بود آمد بر سر من

چشمم نمی بیند، زمین خوردم دوباره

این ضعف بسیارم شده درد سر من

درد کمر آخر امانم را بریده

تازه شبیه تو شدم ای مادر من

از روضه ها تازیانه، میخ، سیلی

آتش زبانه می کشد از باور من

با هر نفس خون جگر می ریزد از لب

آلاله می بارد کنار بستر من

شکر خدا این جا نبوده تا ببیند

این صحنه جان کندنم را خواهر من

تصویری از گودال و تلّ زینبیه

افتاده بین قاب چشمان تر من

محمد فردوسی

***

جگرش خون شد و چشمش نگران بر در بود

سینه اش سوخته از غربت و چشمش تر بود

وقت تودیع جگر گوشه خود را می خواست

به تمنای رخش دیده او بر در بود

سوخت از زهر، کسی که به حرم خانه وحی

عالم علم نبی، بضعه پیغمبر بود

در و دیوار هم از غربت او نالیدند

حجره اش بس که غم انگیز و ملال آور بود

دل قدسی نفسان غرق غم و محنت شد

که به بالین نه پسر داشت و نی خواهر بود

سوخت از یاد در سوخته گلشن وحی

گوئیا چشم به راه قدم مادر بود

آمد از راه به امید وصالش اما

اول وصل پسر، در نفس آخر بود

رفت او چون ز دنیا خیل ملائک دیدند

در سماوات به پا شورشی از محشر بود

خار غم داشت به دل چون که وفائی می دید

هشتمین گل به گلستان نبی پرپر بود

سید ها شم وفایی

***

ای دل غمزده برخیز و بیا گریه کنیم

وقت آن است که با اهل ولا گریه کنیم

همچو پروانه پر خویش به آتش بزنیم

یا بسوزیم چنان شمعی و، یا گریه کنیم

چون غریبان بنشینیم به بزم غم او

بر سر کوی غریب الغربا گریه کنیم

گاه گل بوسه به خاک حرم او بزنیم

گاه در خلوتی از اشک و دعا گریه کنیم

عرشیان در غم او سوک نشینند بیا

همره عرش نشینان خدا گریه کنیم

به غریبی و غم و محنت او ناله زنیم

بر دل شعله ور از زهر جفا گریه کنیم

پاره جان نبی پاره جگر شد، برخیز

ز جگر ناله زنیم و همه جا گریه کنیم

به جگر گوشه او تسلیتی برگوئیم

همره آن گل ماتم زده ما گریه کنیم

ای وفائی چو یتیمان پدر مُرده بیا

در شب شام غریبان رضا گریه کنیم

سید ها شم وفایی

***

یا آن که بخوانید به بالین پسرم را

یا بر سر زانو بگذارید سرم را

شب تا به سحر چشم به راهم که نسیمی

از من ببرد سوی مدینه خبرم را

کی باور من بود که از آن حرم پاک

یک روز جدا گردم و بندم نظرم را

مجبور به تودیع حرم بودم و ناچار

در سایه اندوه نشاندم پسرم را

هنگام خداحافظی از شهر، عزیزان

شستند به خوناب جگر رهگذرم را

گفتم همه در بدرقه ام اشک ببارند

شاید که نبینند از آن پس اثرم را

دامانم از این منظره پر اشک شد اما

گفتم که نبیند پسرم چشم ترم را

با کس نتوان گفت ولیعهدی مأمون

خون کرده دلم را و شکسته کمرم را

من سر به ولیعهدی دونان نسپارم

بگذارم اگر بر سر این کار سرم را

تهمت ز چه بندید به انگور، که خون کرد

هم صحبتی دشمن دیرین جگرم را

آفاق همه زیر پر رأفت من بود

افسوس بدین جرم شکستند پرم را

آن قوم که در سایه ام آرام دریافتد

دادند به تاراج خزان برگ و برم را

بشتاب به ملاقات من ای گل که به بویت

تسکین دهم آلام دل در به درم را

روزم سپری شد به غم، اما گذراندم

با یاد تو ای خوب، شبم را سحرم را

محمدجواد غفورزاده

***

پر اشک است دو چشم تر تو

شده وقت نفس آخر تو

در دل حجره زمین افتاده

به روی خاک چرا پیکر تو

مرغ بسمل شدی و بال زدی

خاک حجره است به روی پر تو

آنقدر فاطمه (س) گفتی آمد

و شده سینه زنت مادر تو

خواهرت نیست کنارت اما

هتک حرمت نشده خواهر تو

گریه می کرد کنار تو جواد (ع)

خوب شد آمده او در بر تو

جگرت پاره تنت سالم بود

هست در دست تو انگشتر تو

گر چه از زهر گلویت می سوخت

پاره پاره نشده حنجر تو

سر تو در بدنت باقی ماند

به سر نیزه نرفته سر تو…

مجتبی شکریان همدانی

آقایمان آمد عبا روی سرش بود

رنگ کبودی بر تمام پیکرش بود

در کوچه یاد ماجرای کوچه افتاد

یا فاطمه (س) یا فاطمه (س) ذکر لبش بود

دستی به پهلو دست دیگر روی دیوار

پهلو دریافت یادگار مادرش بود

او در میان حجره ای دربسته اما

صدها فرشته در کنار بسترش بود

او دست و پا می زد ولی با کام عطشان

گویا که دیگر لحظه ها آخرش بود

اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود

یاد غریبی ها جد بی سرش بود

مردم گریز کربلایم این چنین است

آمد جواد (ع) و لحظه آخر برش بود

اما به دشت کربلا جور دگر شد

اربابمان بالای نعش اکبرش بود

باید جوانان بنی ها شم بیایند

تا این بدن را بر در خیمه رسانند

حبیب باقرزاده

***

ای ضامن آهو همه بود و نبودم

قربان تو و لطف و عطای تو وجودم

جان می دهم آقا! عوضش عشق عطا کن

در معامله ای یک طرفه طالب سودم

در بین محبان تو آلوده ترینم

شرمسار از اینم که مطیع تو نبودم

گه گاه تو را دیدم و نشناختم ای وای

صد حیف که آغوش برایت نگگرددم

گاهی به سر سفره کنار تو نشینم

همراه تو ای شاه غذا میل نمودم

یا فاطمه (س) می گویم و این اذن دخول است

راهم بده من سینه زن یاس کبودم

گفتم به شما شیعه اثنی عشرم، نه

از کودکی ام گریه کن جدّ تو بودم

در صحن دو چشم من از آن روز که وا شد

با گریه و با اشک حسینیه بنا شد

ای حضرت سلطان بنگر حال گدا را

از من بخر این ناله و این اشک و بکا را

پر باز نکردی و کرم لااقل آقا

وا کن به روی من یکی از پنجره ها را

ای دست شفابخشی تو پنجره فولاد

انگار مسیح از تو گرفته است شفا را

این نقطه انتها محرم، صفر ماست

امضا بنما تذکره کرب و بلا را

امروز، دو ماه است عزادار شمائیم

سخت است در آریم ز تن رخت عزا را

در روز سیه پوشی مان مادرمان بست

با دست خودش دکمه پیراهن ما را

امروز ولی نیست توقع که بیاید

باید که کند دفع خطر شیر خدا را

جز اشک ندارم به کفم، شاید همین اشک

خاموش کند دامن ام النّجبا را

امروز که از زهر، ز پا تا سرتان سوخت

انگار دوباره، پس در مادرتان سوخت

تو آمدی و بود عبا بر سرت آقا

خون بود سفیدی دو چشم ترت آقا

وقتی به روی خاک نشستی به گمانم

شد زنده تو را خاطره مادرت آقا

ای لاله شاداب گلستان امامت

دست چه کسی کرد تو را پرپرت آقا

این کیست عمامه به سرش نیست؟ جواد است

از راه دراز آمده تاج سرت آقا

شد موقع تحویل امانات امامت

دادی به پسر خاتم انگشترت آقا

صد شکر سر تو به روی دامن او بود

وقتی که کشیدی نفس آخرت آقا

چشم تو به ره ماند و نیامد به کنارت

در موقع جان دادن تو خواهرت آقا

تشییع شدی لیک نه در زیر سم اسب

گل بود که می ریخت روی پیکرت آقا

کی با لب تشنه سرت از پشت بریدند؟

آیا پی انگشترت، انگشت بریدند؟

سعید توفیقی

***

کوثر اشک من از ساغر و پیمانه توست

دل آتش زده ام، شمع عزاخانه توست

جگر سوخته، خاکستر پروانه توست

شعله های دلم از آه غریبانه توست

ای تراب قدم زائر کویت گُل من

وی خراسان تو تا صبح قیامت دل من

درد جان را تو طبیبی تو طبیبی تو طبیب

بزم دل را تو حبیبی تو حبیبی تو حبیب

بی تولّای تو دل را نه قرار و نه شکیب

تو غریب الغربایی و همه خلق، غریب

نه خراسان که سماوات و زمین حائر توست

دور و نزدیک ندارد، دل ما زائر توست

ای قبول غم تو گریه ناقابل ما

آتش عشق تو در روز جزا حاصل ما

مایه از خاک خراسان تو دارد گل ما

ما نبودیم که می سوخت به یادت دل ما

سال ها آتش غم شمع صفت آبت کرد

زهر در سینه شراری شد و بی تابت کرد

تو به خلقت پدری و تو به زهرا (س) پسری

مثل جد و پدرت از همه مظلوم تری

تو جگر پاره پیغمبر و پاره جگری

بلکه بی تاب تر از بسمل بی بال و پری

میزبان تو شد ای جان دنیا قاتل تو

کس ندانست ندانست چه شد با دل تو

تو که سر تا به قدم آینه توحیدی

به چه تقصیر چو بسمل به زمین غلطیدی

مرگ را دور سرت لحظه به لحظه دیدی

همچنان مار گزیده به خودت پیچیدی

که گمان داشت که با آن غم پیوسته تو

قتلگاه تو گردد حجره در بسته تو؟

بابی انت و امی که چه آمد به سرت

داغ معصومه مظلومه به جان زد شررت

تو زدی بال و پر و کرد تماشا پسرت

بس که بر شمس رُخت ریخت خبرنگاران قمرت

شرر آه بر آمد ز نهادت مولا

صورتت شسته شد از اشک جوادت مولا

طایر روح غریبانه پرید از بدنت

قاتلت اشک فشان بود به تشییع تنت

خبر از غربت تن داشت فقط پیرهنت

کرد با خون جگر دست جوادت کفنت

چوب تابوت تو بر شانه جان همه بود

جای معصومه تو اشک فشان فاطمه بود

بانوان چشم ز مهریه خود پوشیدند

دور تابوت تو پروانه صفت گردیدند

اشک ها بود که بر غربت تو باریدند

لاله از خون جگر بر سر راهت چیدند

مردها مثل زنان شیونشان برپا بود

دور تابوت تو ذکر همه یا زهرا (س) بود

ای خدا سوختم از گریه، دل از کف دادم

کاش می سوخت فلک از شرر فریادم

کاش می داد غم شام بلا بر بادم

یاد خاکستر و سنگ لب بام افتادم

پای تابوت رضا (ع) چنگ و نی و دف نزدند

همه سیلی زده بر صورت خود، کف نزدند

دور تابوت تو بر چهره اگر چنگ زدند

لیک پای سر جد تو همه چنگ زدند

دور تابوت تو ناله ز دلِ تنگ زدند

دور زینب همه از چار طرف سنگ زدند

تا شرار از جگر و ناله ز دل برخیزد

اشک میثم به تو و جد غریبت ریزد

غلامرضا سازگار

گلچین نوحه برای شهادت امام رضا (ع)

دوباره، زنم پر به سوی خراسان

به ذکر زیبای رضا جان

امام دل ها، عزیز زهرا، تو را خوانم با چشم گریان

اَنتَ فی قلبی مولا، امام هشتم ما، یا غریب الغربا

یا غریب الغربا

همواره، کنم از لطف و خوبی ات یاد

بهشت من صحن گوهر شاد

ز غم بشکستم، ببین که بستم، دخیلی بر پنجره فولاد

دست من و دامانت، چشم من و احسانت، ای بحر جود و سخا

یا غریب الغربا

به حجره، زدی تو دست و پا رضا جان

فلک از ماتمت پریشان

به غربت تو، شده فاطمه، نظاره گر با چشم گریان

غرق سوز و ناله ام، پرپر شده لاله ام، جان امّ ابیها

یا غریب الغربا

امیر عباسی

***

روی قلبم حک شده

یا علی بن موسی الرضا

امید دلای خسته ای

کلید درای بسته ای

پناه دلای خسته ای

امام هشتم دین خدایی

امید اول و آخر مایی

پسر فاطمه امام رضایی

از سوز زهر، مضطر می شی

بین حجره، پرپر می شی

آقا

جیگرت، پر شرر شده

پسرت، پیش تو پر زده

پا شو که، جوادت اومده

شهید آتیش زهر جفایی

وارث غربت آل عبایی

پسر فاطمه امام رضایی

سقا خونه ت، دارالشفاست

ایوون طلات، عرش اعلاست

کرمت، کرم فاطمه است

حرمت، حرم فاطمه است

قسمت، قسم فاطمه است

تو پناه من بی سر و پایی

تو رئوف و غریب الغربایی

پسر فاطمه امام رضایی

کربلای ایرانی تو

ما رعیت و سلطانی تو

طلوع خدا نور مشرقین

ولی منی توی عالمین

صاحب بیرق یا حسین

صاحب پرچم کرب و بلایی

بانی روضه کرب و بلایی

پسر فاطمه امام رضایی

***

ماتم جانسوز شمس الشموس است

ثامن الائمه سلطان طوس است

قبله هفتم، امام هشتم

یا صاحب الزمان سرت سلامت

چشمم مانده به در بیا جوادم

در لحظه آخر برس به دادم

از زهر مأمون، شد جگرم خون

یا صاحب الزمان سرت سلامت

بنما نظاره ای روح و روانم

زهر مأمون زده آتش به جانم

سوزد جگرم، تقی پسرم

یا صاحب الزمان سرت سلامت

ای عزیز دل زهرای اطهر

نور دو چشمان موسی بن جعفر

جان جوادت، بنما عیادت

در مرگ و برزخ و صحرای محشر

دستم به دامانت ای گل خوشبو

ثامن الائمه ضامن آهو

جان جوادت بنما عیادت

در مرگ و برزخ و صحرای محشر

ای امام رئوف جان دو عالم

پاره ای از تن نبی اکرم

جان جوادت بنما عیادت

در مرگ و برزخ و صحرای محشر

***

بانگ وا اماما آید از خراسان

فاطمه ز جنّت می رسد هراسان

تا حال پسر بیند

خون ها جگر بیند

مظلوم اماما

نور حق برآمد از مجلس باطل

مظلوم شد آزاد از پنجه قاتل

شعله در فضا افکند

بر سرش عبا افکند

مظلوم اماما

جز آن که رضا را خونین جگری بود

بر دلش ز مأمون از غم شرری بود

انگور، به زهر آلود

جان و تن او فرسود

مظلوم اماما

مأمون به مراد خود رسید آخر

او جنایتی سخت آفرید آخر

مظهر خدا را کشت

حضرت رضا را کشت

مظلوم اماما

چون که بر دلش زهر کرد اثر، برآشفت

از محفل مأمون برخاسته و گفت:

از ما که گذشت اما

این تو، این جواد ما

مظلوم اماما

از خانه مأمون تا خانه ز غم کاست

هی فتاد و بنشست، هی نشست و برخاست

بی تاب و توان می رفت

با آتش جان می رفت

مظلوم اماما

در خانه، اباصلت گر منتظرش بود

او در انتظار روی پسرش بود

که آن نخل مرادم کو؟

ای خدا جوادم کو؟

مظلوم اماما

با آن که رضا را کشته بود طاغوت

پا و سر برهنه دنباله تابوت

می رفت و صدا می کرد

هی رضا رضا می کرد

مظلوم اماما

گروه فرهنگ و هنر خبرنگاران

گروه ساختمانی آبان

بازسازی ساختمان | برای اجرای یک طرح بازسازی مقرون به صرفه با کارشناسان گروه ساختمانی آبان مشورت کنید

bestcanadatours.com

مجری سفرهای کانادا و آمریکا | مجری مستقیم کانادا و آمریکا، کارگزار سفر به کانادا و آمریکا
منبع: setare.com
انتشار: 23 مرداد 1400 بروزرسانی: 23 مرداد 1400 گردآورنده: 1com.ir شناسه مطلب: 59383

به "زیباترین اشعار شهادت امام رضا (ع)" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "زیباترین اشعار شهادت امام رضا (ع)"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید